
به گزارش بازتاب رسانه ، دستهای کوچکی که هنوز بوی گچ و دفتر نو را نچشیده بودند، زیر تلی از خاک و آهنپاره دفن شدند. انگشتانی که قرار بود فردا مداد رنگی به دست بگیرند و خورشید بکشند، برای همیشه خاموش شدند. چشمهایی که میخواستند رؤیای بزرگ شدن را در کلاسهای کوچک به تصویر بکشند، برای همیشه در تاریکی ماندند.
در خانههایی که بوی نان تازه میآمد، صدای خندههای کودکانه میپیچید و قاب عکسهای خانوادگی هنوز از دیوار نیفتاده بودند اما سوال است که به کدامین گناه کشته شدند؟ به کدامین گناه، خواب شیرینشان با صدای انفجار گسست؟ چه شد که گهوارهی بیپناهی این کودکان را به تلی از خاک بدل کرد؟ چه جنایتیست اینچنین بیشرم و عریان؟ کجای وجدان دنیا پنهان شده که فریاد کودکان را نشنید؟
«زهرای» یکساله هنوز طعم راهرفتن را نچشیده بود که الان نه تنها نمیتواند راه برود بلکه حق زندگی کردن هم از او گرفتند، «فاطمه»، دخترک پنجسالهای که هنوز نوشتن نمیدانست اما نامش را حالا باید با خون نوشت، روی دیوارهای فرو ریختهی خانهاش، نوزادی شش ماهه که هنوز زبان نگشوده بود، تا بگوید «مادر»، «تارا» که در دلش هزار رؤیای نگفته داشت، آرزوهایی به اندازهی لبخندهای کودکانهاش اما همه در انفجار این رژیم سفاک ناپدید شدند بیآنکه فرصتی برای شکفتن بیابند.
«امیرعلی» که شاید روزی میخواست قهرمان المپیک شود برای آنکه نام کشورش را فریاد بزند… اما حالا، باید نامش را در قاب عکسها ببینیم، نه در سکوی قهرمانی.




